روایت یک آزاده از روز رحلت امام در اردوگاه اسرا؛ قیامت برپا شده بود!

روایت یک آزاده از روز رحلت امام در اردوگاه اسرا؛ قیامت برپا شده بود!
شناسه خبـر : ۱۲۰۶۱۷ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۰

با شنیدن خبر ارتحال امام خمینی(ره)، قیامتی در اردوگاه برپا شد، دیگر از عزاداری پنهانی و بی سر و صدا رزمندگان خبری نبود، دسته‌های عزا را تشکیل دادیم و به سر و سینه می‌زدیم و بعثی ها تنها تماشایمان می‌کردند، عظمت امام آنچنان بود که حتی خبر رحلت ایشان بعثی ها را ترساند.

موج خبر لرستان_پریسا قربانی نژاد؛ سوم مهرماه سال ۵۹ یعنی چهار روز پس از شروع جنگ تحمیلی بود که شیرولی شهبازی جوان ۲۰ ساله لرستانی بندهای پوتین را محکم بسته و راهی جبهه می‌شود.

همیشه وقتی در مسجد روستا روضه‌های اهل بیت و قصه اسیری خانم زینب(س) را می‌شنید، غمی هزار ساله در دلش زنده می‌شد و هر بار در دل قسم می‌خورد که اگر روزی حادثه عاشورا تکرار شود، پا پس نکشیده و تا پای جان مدافع ولایت وحافظ ناموس باشد.

با اینکه تازه طعم شیرین پدر شدن را چشیده، اما زن و بچه را اول به خدا و بعد به پدر و مادر می‌سپرد و به مرز کرمانشاه می‌رود، جدا شدن از خانواده برایش اگرچه سخت اما تازگی نداشت.

 

تعریف می‌کند: قبل انقلاب چند باری برای کارگری کردن به تهران رفته بودم، بیشتر وقت‌های استراحت به مسجد «قبا» می‌رفتم، مسجدی در نبش میرداماد که وصل می‌شد به ولیعصر و پاتوق انقلابی‌ها شده بود.

نیروهای شاه ترس شدیدی از اجتماع مردم و به ویژه پخش سخنرانی‌های امام خمینی داشتند، شهیدان مفتح و باهنر با همدیگر در «قبا» سخنرانی می‌کردند، یادم هست شب سومی بود که پای حرف‌هایشان نشسته بودیم که گارد شاهنشاهی به مسجد حمله کرد و با کلی زد و خورد همه را فراری داد.

پهلوی گمان می‌کرد که با پراکنده کردن می‌تواند اندیشه آزادی و انقلاب را از مردم بگیرد، اما نمی‌دانست اراده آن روزهای ملت ایران قادر به شکست هر قدرت و نیرویی است، کمااینکه امام خمینی(ره) هم به مردم جرات طوفان داده بود.

تازه کام‌ها از پیروزی نهضت امام خمینی(ره) شیرین شده بود که بعثی‌ها ناقوس جنگ سر داده و قصد سه روزه تصرف تهران را کردند.

 

اینبار اما تجربه تلخ همراهی نکردن مردم با امام در سال ۶۱ تکرار نشد و هر کسی بر خودش تکلیف می‌دانست که برود و از خاک و ناموس دفاع کند، برای همین از همان ساعات اول جنگ مناطق مرزی پر شده بود اما رزمنده.

امام را از نزدیک ندیده بودم، راستش را بخواهید خیلی از آدم‌هایی هم که در جبهه بودند فقط عکسی از امام دیده بودند، اما شیفته منش و راهش شده بودیم. شاید برای خیلی‌ها این حرف باورپذیر نباشد، اما واقعا رزمنده‌ها جان فدای امام بودند.

برخی اوقات در عملیات‌ها احساس ناتوانی و شکست می‌کردیم، اما با اشارت امام راه باز می‌شد، رابطه بین رزمنده و امام قلبی و اعتقادی بود، گاهی می‌دیدیم که یک نفر روی مین می‌خوابد تا مسیر برای لشکر باز شود و آیا این جز با اطاعت بی‌چون و چرا از ولی امر و امیدواری به آینده انقلاب امکان‌پذیر است؟

صفای باطن و شجاعت امام خمینی(ره) کاری با دل‌های رزمندگان کرده بود که گاهی می‌دیدی جلوی چشم پدر، پسر شهید شده اما برای خاکسپاریش به عقب برنگشته، یا مردی که برای بار بیستم آمده به جبهه تا حق کشورش را ادا کند و این‌ها تنها مجزه پیر خمین بود.

 

آخرای سال ۶۲ در عملیات خیبر با اصابت ۲ تیر به اسارت درآمدم، بعثی‌ها با شیوه‌های مختلفی از اسرای ایرانی پذیرایی می‌کردند، گاهی این مهمانی با طعم اذیت و آزارهای فیزیکی بود و گاهی هم روح و روان را پریشان می‌کرد.

بعثی‌ها از نام امام خمینی(ره) واهمه داشتند، به هر ترفند و حیله‌ای دست می زدند تا تاثیرگذاری حضرت را نزد رزمنده‌ها کمتر و کمتر کنند، از تهدید و تطمیع گرفته تا استفاده از عناصر خودباخته‌ای که از انقلاب و آرمان‌هایش ضربه خورده بودند.

به یاد دارم در اولین روز حضورم در اردوگاه «موسل» بارها این سوال از من پرسیده می‌شد که امام خمینی(ره) را دوست داری؟ و من هر بار در جواب می‌گفتم: ملت‌ها شروع کننده جنگ را دوست ندارند.

چند روزی از خرداد سال ۶۸ می‌گذشت، بچه‌ها مقید بودند به خواندن نماز غفیله، در حال قنوت نماز بودیم که رادیوی اردوگاه خبر از بستری شدن امام خمینی(ره) داد.

حال اسیر دائما خراب است، چرا که دوست دارد در فضای باز باشد و از انقلابش حمایت کند و عمرش را در این راه بدهد، اما در حبس امکان این خدمت نیست، حال تصور کنید خبر کسالت پیر و مرادش نیز برسد.

یکی گوشه اردوگاه برای سلامتی امام نماز می‌خواند، دیگری ختم قرآن می‌گرفت، یکی لب به آب و غذا نمی‌زد و دیگری لبش از ذکر امن یجیب باز نمی‌ایستاد.

حوالی ساعت ۹ روز ۱۴ خردادماه بود که فرمانده اردوگاه به جمع اسرا آمد و با یک حالت شادمانی توام با ترس خبر رحلت امام خمینی(ره) را داد، بعثی‌ها امام را حماسه‌ساز می‌دانستند، برای همین حتی از خبر ارتحالش نیز می‌ترسیدند.

با شنیدن خبر ارتحال امام خمینی(ره)، قیامتی در اردوگاه برپا شد، دیگر از عزاداری پنهانی و بی سر و صدا رزمندگان خبری نبود، دسته‌های عزا را تشکیل دادیم و به سر و سینه می‌زدیم و بعثی ها تنها تماشایمان می‌کردند، عین ۴۰ روز ایام سوگواری در ایران، ما هم در اسارت به عزا نشستیم.

پایان پیام/

منبع خبر:فارس

به پیج اینستاگرامی «موج خبر» بپیوندید
instagram.com/moojekhabar.ir